چه خندون چه گریون داره میگذره عمرا | خودتُ نرنجون بکامت باشه دنیا

فقط اگه « میـــــــــم » مشکلات رو برداریم!!!

چه خندون چه گریون داره میگذره عمرا | خودتُ نرنجون بکامت باشه دنیا

فقط اگه « میـــــــــم » مشکلات رو برداریم!!!

بیخیال حد دنیا ¤ بپر توی منطقه ی ممنوعه

*بمیرید ، بمیرید ، در این عشق بمیرید ، درین عشق چو مردید همه روح پذیرید *
 
        
     

این ماهی که می بینید ما ۳ ساله که داریم. در واقع سه تا نوروز رو با این ماهی گذروندیم. فکر می کنم این ماهی با ماهی های دیگه یه کمی فرق داره . همینطور که می بینید اینقدر خودمونی شده که وقتی انگشت تو آب می کنیم با دهنش میزنه به انگشت . خیلی احساس خوبیه .

اولش 2 تا بودن. ولی یکیشون مرد. چند بار هم ماهی های دیگه رو کنارش آوردیم و بردیم.

ظرف ثابتی نداره. جاش خیلی وقتا عوض میشه. بهش غذای ماهی میدیم. اونم می خوره و بعدش هم آبش رو باید عوض می کنیم.

اون تو جاش مرتب می چرخه. صبح تا شب. شب تا صبح. شاید ظرفش بزرگ و کوچک بشه ولی بازم تو همون ظرف می چرخه و نمی تونه بیشتر از اون محدوده ای که براش تعیین می کنیم ( نمی دونم این محدوده رو ما معلوم کردیم یا خودش ) حرکت کنه. اون احتمالاً از زندگیش راضیه. چون ظرف دیگه ای به غیر از ظرف خودش ندیده. ظرفش شاید بزگ و کوچیک شده باشه ولی بازم محدود بوده.

اون نهایت دنیا رو تو ظرف خودش می دونه. چون جای دیگه ای رو ندیده و اگر هم دیده باشه اینقدر توی این ظرف چرخیده که یادش رفته دنیاهای بزرگ هم وجود داره.

حدس می زنم ماهی ما خیلی ترسو باشه. چون تا حالا سعی نکرده این محدوده رو ، این چرخیدن رو رها کنه و به جای دیگه ای بره. که دیگه لازم نباشه فقط بچرخه. بتونه راه راست بره.

اون می ترسه از اینکه اگه بخواد فرار کنه یا مرگ در انتظارش ِ و یا اصلا ً معلوم نباشه چه بلایی سرش میاد. به این زندگی تو این ظرف و چرخیدن قناعت کرده و سر خودش رو به این چیزا گرم کرده.

من و این ماهی شباهت های زیادی به هم داریم. شاید من به نماینده کلی از آدمای روی زمین باشم. که با این ماهی شباهت داریم.

ما هم داریم می چرخیم ، دور یک محدوده که البته خودمون محدودش کردیم می چرخیم و می چرخیم. صبح تا شب ، شب تا صبح . می خوریم ، می خوابیم . بعضی وقتا اهلی میشیم . بعضی وقتا اهلی می کنیم. عزیزی رو از دست می دیم . عزیزی رو به دست میاریم. شاید خیلی هم از زندگیمون راضی باشیم. بعضی وقتا ظرفمون رو عوض می کنیم. از این شهر به یه شهر دیگه. از این کشور به یه کشور دیگه. اما بازم ظرفمون محدوده.

دکتر می شیم. مهندس می شیم. ولی بازم محدودیم. چون یه ظرف دور خودمون کشیدیم و دورش می چرخیم. سعی نمی کنیم این ظرف رو بشکنیم. از این ظرف فرار کنیم. چون از عاقبت کارو نمی دونیم و می ترسیم. نمی دونیم وقتی می پریم و از این ظرف فرار می کنیم به کجا می ریم و چی تو انتظارمونه.

برای همین قناعت کردیم به همینجا. می چرخیم و می چرخیم. شب رو صبح می کنیم، روز رو شب می کنیم.

خیلی هامون نمی دونیم که اصلاً ظرف دورمونه و فکر می کنیم تمام دنیا و زندگی همینه.

آدمای زیادی نیستند که تونستند این ظرف رو بشکنند و به جاهایی برن که شاید هممون حسرتش رو می کشیم. اونا توننستند. اونا پریدن...

من یکیشون رو می شناسم. اسمش مولانا جلال الدین محمد بلخیه. اون این ظرف رو شکسته. پریده . نه نه پروازکرده . به جایی که نمی دونم کجاست ولی حسرتش رو می کشم. اون دلش رو زد به دریا و پرید. نترسید

البته برای پریدن مقدمه لازمه. کمک لازمه . شمس کمکش کردو بهش بال و پر داد. پرواز یادش داد. آخه اون خودش پرنده بود. با هم پریدن.

کاش ما هم می تونستیم. کاش دل رو به دریا بزنیم. کاش پرواز کردن رو یادمون می دادن. کاش می پریدیم. کاش این ظرف رو می شکستیم

نظرات 3 + ارسال نظر

اون دنیارو همون تنگ میبینه...

[ بدون نام ] یکشنبه 20 آبان 1386 ساعت 16:10 http://blueorange.blogsky.com

سلام خوبید؟
اون زمانا که دبیرستان می رفتیم یه معلم معارف داشتیم که حرفاش بدک نبود درباره فطرت آدما. ولی اون موقع خیلی قابل لمس نبود واسم.
یه مدت هدفت طی کردن مدارج عالی درسیه اما بهش که میرسی می بینی بازم بیقراری. بعد موقعیت کاری خوب اما اونم آرومت نمی کنه. بعد ماشین و خونه و پول اما اونم جواب نمیده و اینجاست که مطمئن میشی تا عاشق نشی و به خودش نرسی آروم نمی گیری :-)

کوروش سه‌شنبه 11 دی 1386 ساعت 12:11 http://p30city.net

سلام دوست عزیز
از این متنت در فرومم استفاده کردم
http://p30city.net/showthread.php?p=6625#post6625
اگر نارضایتیی داشتی بهم بگو
متن زیبایی بود
کاری ندارم نویسنده اصلیش کی بوده
من اینو از وبلاگ تو دیدم از تو اجازه میگیرم
موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد