امیدوارم امشب در عمیق ترین لحظه ی خوابت احساس کنی که: جیش داریامیدوارم امشب در عمیق ترین لحظه ی خوابت احساس کنی که: جیش داری
یک روز یه x زنشو «خوش رکاب» صدا می کنه.یکی ازش می پرسه:چرا خوش رکاب؟ میگه:هیشکی ندیدم تو نخش نباشه!
از یه x می پرسن:با لس آنجلس جمله بساز؟میگه:دستشویی زنانه آن جلوست!
اگر روزى من مردم و تو مرا دوست داشتی هر پنج شنبه به مزارم بیا وشاخه گل سرخی برایم بیاور تا آن شاخه گلی که به تو دادم به خاطر بیاورم ...ولی اگر تو مردی من فقط یک بار سر قبرت خواهم آمد وآن دسته گل سفیدى که باخون خودم سرخ خواهم کرد به توهدیه میکنم ودرکنارتوعاشقانه جان میسپارم(داش حامد-بیرجند)
می گریم تاشاید اشکهایم مرهم دلم باشند و می نویسم تا شاید نوشته هایم گواهان دردم باشند دردی که مانندخوره تمام وجودم رادرتسخیرخودقرارداده وکم کمک مرا از پای در می آورد. دردی که وسعت آن باهیچ زبانی قابل توصیف نیست و غمش همچون غم دوری ازتوست تویی که همچون شمغی و من پروانه وار به دورت می چرخم (پری-تهران)
غم یه عــاشـــق .. غم کمی نیست، چه فایده از اشـــک وقتی کسی نیست؟ درد یه عاشق، درد کمی نیست، چه فایده از اشک، وقتی کسی نیست.
اشک در چشم من طوفان غم دارد ولی خنده بر لب میزنم تا کس نفهمد درد من
غم یه عــاشـــق .. غم کمی نیست، چه فایده از اشـــک وقتی کسی نیست؟ درد یه عاشق، درد کمی نیست، چه فایده از اشک، وقتی کسی نیست....
خیلی ها مترسک رو دوست ندارند چون پرنده ها رو می ترسونه ولی من دوسش دارم چون تنهایی رو درک می کنه
اگه کسی رو دوست داری نه براش ستاره باش نه آفتاب چون هردوشون مهمون زود گذرند. پس براش آسمون باش که همیشه بالای سرش باشی
هفت قانون شاد بودن: 1- هرگز متنفر نشو. 2- نگران نشو. 3- ساده زندگی کن. 4- کم را قبول کن. 5- زیاد بد است. 6- همیشه بخند. 7- یه دوست خوب مثل من داشته باش.
چه قدر دوست داشتم تمام دلتنگی های این روز ها را با کسی تقسیم می کردم ، و یا کسی بود برای گوش دادن و درد دل کردن ، بماند که آنقدر فاصله زیاد شده که هرچه فریاد می زنم گویا صدایم را نه تو می شنوی و نه هیچ کس دیگر
خدایا آنکه در تنها ترین تنهائیم تنهای تنهایم گذاشت در تنها ترین تنهائیش تنهای تنهایش نذار
اگر سلطنت بلد نباشم .سلطنت نمیکنم...اگر زندگی بلد نباشم زندگی نمی کنم ...اما اگه دوست داشتن رو بلد نباشم به خاطر تو یاد میگیرم
اگرزندگی مرگ است و مرگ هم زندگی پس درود بر مرگ و مرگ بر زندگی من به مردن راضیم ,لیکن نمی آید اجل بخت بد من را ببین کز مرگ هم ,نیز باید منت کشید
این روزها نه مجالی برای دلتنگی دارم نه حوصله اش را................ ولی با این همه گاه گاهی دلم هوای تو را می کند
خدایا....
فرشته ی مرگ رو هر لحظه کنارم حس می کنم.... باهاش حرف می زنم... روی شونش گریه می کنم....
دستشو توی دستم می گیرم.... اما....
اما پاهام کم میاره و نمی تونم باهاش راه برم...
چند بار خواستم بدو ام تا ازش جلو بزنم اما تو گفتی نه! گفتی هر وقت وقتش باشه می تونم باهاش قدم بزنم...
خدایا...
پاهام داره جون میگیره... روی برگای پاییز که راه میرم حس میکنم داره وقتش میشه...
صدای رفتن می ده پاهام...
اما هنوز پر پروازم سبک نشده... تعلق؛ هنوز متعلقم....
خدایا رهام کن....
امشبم مثه همه ی شبا حریر عشقتو می پوشم و تنمو فقط به ماه صورت تو نشون می دم و بی پروا و عاشق خودمو به تو می سپارم و می دونم دستت چه جوری با حرکت روی سایه روشن های نور ماه روی بدنم حرکت می کنه و منو به اوج لذت می رسونه....
آه............
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افق های باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید
صداش
به شکل حزن پریشان واقعیت بود
و پلک هاش
مسیر نبض عناصر را
به ما نشان داد
و دست هاش
هوای صاف سخاوت را ورق زد
و مهربانی را
به سمت ما کوچاند داد
به شکل خلوت خودبود
و عاشقانه ترین انحنای وقت خودش را
برای آینه تفسیر کرد
و او بشیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود
و او به سبک درخت
میان عافیت نور منتشر شد
همیشه کودکی باد را صدا می کرد
همیشه رشته ی صحبت را
به چفت آب گره می زد
برای ما ، یک شب
سجود سبز محبت را
چنان صریح ادا کرد
که ما به عاطفه ی سطح خاک دست کشیدیم
و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم
و بارها دیدیم
که با چقدر سبد
برای چیدن یک خوشه ی بشارت رفت
ولی نشد
که روبروی وضوح کبوتران بنشیند
و رفت تا لب هیچ
و پشت حوصله ی نورها دراز کشید
و هیچ فکر نکرد
که ما میان پریشانی تلفظ درها
برای خوردن یک سیب
چقدر تنها ماندیم.
سهراب سپهری