پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که به راه افتادم.
پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بیدارم کرد.
و هنوز من پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که به راه افتادم .
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که به راه افتادم.
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت :
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد ،
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست .
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم .
زندانی زمان
عقربه ها چه بی امان، خط می کشن روی زمان
می گذره عمر من و تو ،می ریم ومی مونه جهان
فرار این دقیقه ها ،مفهوم این بیهودگی
گذاشتی بر جاده من، نام قشنگ زندگی
محکوم یک تولدیم ،انگار به بیراه زدیم
یه عمر بی تفاوتیم ،یه لحظه خوبیم و بدیم
همیشه تلخ حقایقه، این بازیِ دقایقه
برای کشتن زمان ، ثانیه در مسابقه
in that time
in that time no one is crying
تقویم پاره پاره، این رسم روزگاره
عمری اسیر خزون و چند لحظه ای بهاره
زندگی یک خیاله ، در ذهن من سواله
تو پنجه های تقدیر ،افسوس شدیم مچاله
اگر در اشتباهیم ، همه غرق گناهیم
مسافریم و در سفری کوتاهیم
همه در یک زندانیم ، زندانیه زمانیم
حلقه ای از یک زنجیر، سلسله انسانیم
in that time
in that time no one is crying
بیا انسان که با تو،با تو همیشگی شم
تا که نترسم از مرگ، عاشق زندگی شم
اگر تنها یه قطره،اما با هم دریاییم
به
عشق هم محتاجیم ،بدون هم تنهاییم
عشق یعنی یاد یک رویای نرم
عشق یعنی یک بیابان خاطره
عشق یعنی چهاردیواربدون پنجره
عشق یعنی گفتنی با گوش کر
عشق یعنی دیدنی با چشم کور
عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت
عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی گم شدن در لحظهها
عشق یعنی رود آبی بی انتها
عشق یعنی یک سوال بی جواب
عشق یعنی راه رفتن توی خواب
جلوی من قدم بر ندار،
شاید نتونم دنبالت بیام.
پشت سرم راه نرو،
شاید نتونم رهرو خوبی باشم.
کنارم راه بیا و دوستم باش.
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنها، توی این غربت سنگی
می دونم برنمی گردی، شدی هم رنگ دورنگی
همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟
رفتی و ازم گرفتی
اون نگاه آشنا تو
واسه من تو چی گذاشتی ؟
اتهام لحظه هاتو
حالا من تنها نشستم
با نوای بی نایی
چه غریبم بی تو اینجا
ای غریبه بی وفایی ...........
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
قطره قطره لشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان
من به2 چیز عشق می ورزم:
1 تو و دیگری وجود تو.
به دو چیز اعتقاد دارم:1 خدا ودیگری تو.
من در این دنیا 2 چیز می خواهم:1 تو ودیگری خوشبختی تو.
من این دنیا را برای 2 چیز می خواهم: 1 تو و دیگری برای با تو موندن.
دوست دارم وقتی دلم برات تنگ میشه پشت ابرا برات گریه کنم
پس هر وقت بارون اومد بدون که دلم برات تنگ
یه x رستوران داشته ظهرا می بسته میرفته نهار
یه روز یه x پلیس میشه ، دنبال دزد میکنه ازش جلو میزنه
یه روز x در یخچال رو باز میکنه ، بعد یه ژله شروع میکنه به لرزیدن
x میگه : تنرس بابا با تو کاری ندارم ، اومدم پنیر بخورم
x دو تومنیش میفته تو جوب، یه پنج تومنی از تو جوب ور میداره،
سه تومن میندازه تو جوب
x رفته بوده خواستگاری، بابای دختره ازش میپرسه: شما خونه دارین؟
x میگه: ایلده خودم که خونه ندارم... ولی بر و بچهها مکان زیاد دارن!!!
یک x یه دختررا تو خیابان میبینه خوشش میاد دختره سواره اتوبوس میشه
x شماره اتوبوس رو برمیداره
به یه x یه لیوان آب میدن بهش میگن این مشروبه x شروع به عربده کشیدن میکنه و میرقصه . بهش میگن گولت زدیم این مشروب نبود .میگه دیر گفتین دیگه منو گرفته
x یه خوشه ی انگور دستش بوده هی یه دونه یه دونه انگور ها را می خورده. دوستش که داشته این صحنه را تماشا می کرده میگه : بابا یه دفعه یه مشت انگور بریز تو دستت بعد یهو بریز دهنت . x می گه : هه مگه هلو ئه ؟
x عاشق میشه، نوار خالی گوش میکنه
x دیش ماهوارشو میذاره رو پشت بوم روش مینویسه کولر!!!
دو تا x نشسته بودند چایی میخوردند، هوا طوفانی بود و مرتب رعد و برق میزد. یکی از این دو هر بار که آسمان برق میزد، سرش را رو به بالا میگرفت و نیشش تا بناگوشش باز میشد. دومی پرسید: چرا هی لبخند میزنی؟ گفت: مگه نمیبینی دارند عکس میگیرند
x میره ساندویچی، میگه: ببخشید بندری دارید؟ یارو میگه: بعله. ترکه میگه: پس قربون دستت، بگذار یک حالی بکنیم
x یه هزاری ور میداره بره عرق بخره و تو راه ۱۱۰رو می بینه , یهو هول میشه و هزاری رو میندازه تو جوب