VALENTINE
چند مدتی بود زندگی برای من معنای جدیدی پیدا کرده بود و لی حالا دوباره همون شد که بود
همونی که از اول می شناختمش
همونی که از بدو تولد شناختمش
همونی که تو اولین گریه ام شرحش دادم
همونی که تو اولین خندهام شرحش دادم
همونی که همه ما از اول میدونستیم چیه
وحالا دقیقا داریم دنبالش میگردیم تا دوباره بفهمیم چیه
بهتر بگم ما هر بار از اول شروع کنیم و به یه جا تمومش میکنیم
زندگی تکراره
زندگی سکونه
زندگی سایه هستش
زندگی یه پرده هستش
زندگی یه نمایشنامه هست با پایانی معلوم
زندگی پـــــــــــــــــــــــــــوچـــــــــــــــــــه
داریم دنبال چی میگردیم
»»»»»»»»»»»»»»»»»»»آهان یادم اومد
ما دنباله مرگمــــــــــــــــــــــــــــــونیم!!!
هر کی زودتر پیدا کرد موفقتره
بیگناهتره
پاکتره
بهتره
اینا حرف دل من نبود هان !من وبلاگم هنوزم همون انرژی قبلیش رو داره من فقط میگم:
همیشه عاشق باشید و عاشق بمانید و عاشق بمیرید.
(مهم نیست که شما عاشق چی هستین هر کسی یه چیزی میل داره)
آدمک آخر دنیاست ، بخند
آدمک مرگ همینجاست ، بخند
دستخطی که تو را عاشق کرد
شوخی کاغذی ماست، بخند
آدمک خر نشوی گریه کنی
کل دنیا سراب است ، بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی
به خدا مثل تو تنهاست،بخند
عجب صبری خدا دارد
جهان را با همه زشتی و زیــبـــــائی
بروی یکدیگر ویرانه می کردم
عــجب صـبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که در همسایه صدها گرسنه می دیدیم
نخستین نعره مستانه را خاموش می کردم.
عجب صبری خدا دارد
اگر من جای او بودم
که می دیدم یکی عریان و لرزان،
دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگی
زمین و آسمان را واژگون مستانه می کرد
عجب صبری خدا دارد!!!
عشق چیزی است
بیشتر از هر چیزی
داشتنش را دوست داریم
و بیشتر از هرچیزی
دادنش را دوست داریم
وهیچ کس درنمی یابد
که عشق همان چیزی است
که همواره داده می شود و پذیرفته نمی شود
عشق... لحظه ی دو نیم کردن سیب است
که نگران نباشی
چگونه تکه ی بزرگتر را
برای خودت برداری
اون که رفته دیگه برگشتی نداره
عمر تو می گذره اما
واسه اون ارزش نداره
اون تو فکرت نمی مونه
دیگه از تو نمی خونه
عشقتو می بره از یاد
اگه حتی تو پری شی
اون دیگه تو رو نمی خواد
اون که رفته دیگه
برگشتی نداره جای تو تو آسمونش
یه دونه ستاره داره
تو چرا به پاش می سوزی
چشم به راه اون می دوزی
اون که رفته از تو حتی
یه نشونی هم نبرده
گل لبخند تو چیده
سهم شادیاتو برده
اون که رفته دیگه برگشتی نداره
واسه عشق نا تمومت دیگه پایانی نداره
اسم تو برای لب هاش دیگه معنایی نداره
اون که رفته دیگه برگشتی نداره
عمر تو می گذره اما واسه اون ارزش نداره
----------خلاصه ۱بار فکر نکنین ما عاشقیم .نــــــــــــــــــــــــــــــه ... البته هستیم منتها عاشق کسی که ارزششو داره . اون کیـــــــــــــــــــه ؟ اون خــــــــــــــــــــــــــــود خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــداست دیگه ((آفریننده ی عشق))---------------------
آشنای غم تنهایی من
داغ دستان مرا باور کن
که برای تو چنین می سوزد
روح لغزنده شبهای مرا باور کن
که به یاد و چنین می شورد
طپش قلب مرا باور کن
که به نام تو چنین می کوبد
نازنین باور تنهایی من
شعله قلب مرا باور کن
رقص آتش شدن و بودن را
تو بیا قاصدک بوته آرام خیال
در میان غم وغوغای وصال
مرگ مرداب مرا باور کن
قصه عاشق صادق شدن ساحل را
ای که فقدان تو عصیان من است
غم تنهایی تو مرگ من است
حاصل عمر تو بر جان من است
نازنین عمر مرا باور کن
عشق عشق میآفریند،
عشق زندگی میبخشد،
زندگی رنج به همراه دارد،
رنج دلشوره میآفریند،
دلشوره جرأت میبخشد،
جرأت اعتماد به همراه دارد،
اعتماد امید میآفریند،
امید زندگی میبخشد،
زندگی عشق میآفریند،
عشق عشق میآفریند...
“مارگوت بیکل” به قلم ترجمه احمد شاملو
چه رازی در دل هفت نهفته شده ؟!
هفت آسمان
هفت پیکر
هفت شهر عشق
...
...
هفت ...
... و هفته ها
می آیند و میروند و هیچ نمی پرسند ...
از روزگار ما ، از بندهای ما و از یوغ ها
می آیند و می روند
... این هفته های خاکستری
زائر چشم های مقدس و نورانیت خواهم ماند
برای همیشه ، برای همه عمر
می خواهم به نگاه آسمانیت وفا دار بمانم
برایت بگویم ، ...
بگویم به جز توبه و پشیمانی چیزی باقی نمانده
برایت بگویم ، ...
بگویم چه بسیار مشتاق پایان شده ام
آخرین یادگار، ... انگیزه اش تو بودی
تو و سبزینه های نگاهت
تمام آن سرکشی ها و طغیان ها
تمام آن هایی را که تو میدانی و من
تمام آن هایی را که نه تو میدانی و نه من
و تنها خدای ما میداند و لاغیر
تو کیستی که من بی تو اینگونه بی تابم ؟
شب از هجوم خیالت ، نمی برد خوابم
تو چیستی ؟ که من از موج هر تبسّم تو
بسان قایق سرگشته ، روی گردابم
تو در کدام سحر، بر کدام اسب سپید ؟
تو را کدام خدا ؟
تو از کدام جهانی؟
تو در کدام کرانه ؟ تو از کدام صدف ؟
تو در کدام چمن ؟ همره کدام نسیم ؟
تو از کدام سبو ؟
مدام پیش نگاهی ، مدام پیشِ نگاه !
من از کجا سر راه تو آمدم ناگاه ؟
چه کرد با من ان نگاه شیرین ؟ آه !
کدام نشاط دویده است از تو در تن من ؟
که ذره ذره ی وجودم تو را که میبینند
به رقص می آیند ، سرود می خوانند
به من بگو که مرا از دهان شیر بگیر
به من بگو که برو در دهان شیر بمیر
بگو برو جگر کوه قاف را بشکاف
ستاره ها را از آسمان بیار به زیر
تو را به هر چه تو گوئی ، به دوستی سوگند
هر آنچه خواهی از من بخواه ، صبر مخواه
تو آرزوی بلندی و دست من کوتاه
همه وجود تو مهرست و جان من محروم
چراغ چشم تو سبز است
و
راه من بسته است !
شعر از : زنده یاد فریدون مشیری