اونی که مدعی بود عاشقته
تو رو تو فاصله ها تنها گذاشت
بی خبر رفتو تو این بی راهه ها
ردپاشم واسه چشمات جا نذاشت
آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی
........
من و هر ثانیه و جنون تو
واسه من همین خیالت هم بسه
بذار جاده ها اشتباه برن
ما که دستمون به هم نمیرسه
با حریر پیله های کاغذی
واسه من جادرو ابریشم نکن
من به پروانه شدن نمیرسم
حرمت فاصله مونو کم نکن
آه ......... دل رو سوزوندی
آه .......... چرا نموندی
پس از لحظه های دراز
بر درخت خاکستری پنجره ام برگی رویید
و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند.
و هنوز من
ریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودم
که به راه افتادم.
پس از لحظه های دراز سایه دستی روی وجودم افتاد
و لرزش انگشتانش بیدارم کرد.
و هنوز من پرتو تنهای خودم را
در ورطه تاریک درونم نیفکنده بودم
که به راه افتادم .
پس از لحظه های دراز
پرتو گرمی در مرداب یخ زده ساعت افتاد
و لنگری آمد و رفتش را در روحم ریخت
و هنوز من در مرداب فراموشی نلغزیده بودم
که به راه افتادم.
پس از لحظه های دراز
یک لحظه گذشت :
برگی از درخت خاکستری پنجره ام فرو افتاد ،
دستی سایه اش را از روی وجودم برچید
و لنگری در مرداب ساعت یخ بست .
و هنوز من چشمانم را نگشوده بودم
که در خوابی دیگر لغزیدم .
عشق یعنی یاد یک رویای نرم
عشق یعنی یک بیابان خاطره
عشق یعنی چهاردیواربدون پنجره
عشق یعنی گفتنی با گوش کر
عشق یعنی دیدنی با چشم کور
عشق یعنی تا ابد بی سرنوشت
عشق یعنی آخر خط بهشت
عشق یعنی گم شدن در لحظهها
عشق یعنی رود آبی بی انتها
عشق یعنی یک سوال بی جواب
عشق یعنی راه رفتن توی خواب
جلوی من قدم بر ندار،
شاید نتونم دنبالت بیام.
پشت سرم راه نرو،
شاید نتونم رهرو خوبی باشم.
کنارم راه بیا و دوستم باش.
ای مسافر غریبه چرا قلبمو شکستی ؟
رفتی و تنهام گذاشتی دل به ناباوری بستی
ای که بی تو تک و تنها، توی این غربت سنگی
می دونم برنمی گردی، شدی هم رنگ دورنگی
همه ی زندگی من اون نگاه عاشقت بود
چرا فکر کردی به جز من یکی دیگه لایقت بود ؟
رفتی و ازم گرفتی
اون نگاه آشنا تو
واسه من تو چی گذاشتی ؟
اتهام لحظه هاتو
حالا من تنها نشستم
با نوای بی نایی
چه غریبم بی تو اینجا
ای غریبه بی وفایی ...........
این کلام آخرینت
برده میل زندگی را از سر من
گفته ای شاید بیایی
از سفر اما نمیشه باور من
قطره قطره لشک چشمم
می چکد با نم نم باران به دامن
بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کرده ام من
کی رود از خاطر من
آخرین بوسه شبی در زیر باران
رفتی و کردم صدایت
اما در آغوش شب گشتی تو پنهان
اگه سهم من از این همه ستاره
فقط سو سوی غریبی ست
غمی نیست...
همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست.
دارایی من | |
اشکی که بی صداست پشتی که بی پناست دستی که بسته است پایی که خسته است دلی که عاشق است حرفی که صادق است شعری که بی بهاست شرمی که اشناست دارایی من است ارزانی شماست...... |
گاهی... | |
خنده آدم ها همیشه از دلخوشی نیست گاهی شکستن دلی کمتر از آدم کشی نیست گاهی دل اینقدر تنگ میشه که گریه هم کم میاره یک حرف ساده هم گاهی چقدر غم میاره |
عشق.......... | |
عشق رازی است مقدس. برای کسانی که عاشقند، عشق برای همیشه بی کلام می ماند؛ اما برای کسانی که عشق نمی ورزند، عشق شوخیِ بی رحمانه ای بیش نیست
| |
گفتمش: دل میخری؟!
پرسید چند؟!
گفتمش: دل مال تو، تنها بخند.
خنده کرد و دل ز دستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای پایش روی دل جا مانده بود............