چه خندون چه گریون داره میگذره عمرا | خودتُ نرنجون بکامت باشه دنیا

فقط اگه « میـــــــــم » مشکلات رو برداریم!!!

چه خندون چه گریون داره میگذره عمرا | خودتُ نرنجون بکامت باشه دنیا

فقط اگه « میـــــــــم » مشکلات رو برداریم!!!

گذری بر شعر زنده یاد فریدون فروغی

چرا وقتی که آدم تنها می شه
غم و غصه اش قد یک دنیا می شه
میره و یه گوشه پنهون می شینه
ارو مثل یه زندون می بینه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر می زنه
غم می آد یواش یواش خونه دل در می زنه
یاد اون شبها می افتم زیر مهتاب بهار
توی جنگل ، لب چشمه ، می نشستیم من و یار...
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه
می گن این دنیا دیگه مثل قدیما نمی شه
این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه
اون بالا باد داره زاغ ابرا رو چوب می زنه
اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمی شه
غم تنهایی اسیرت می کنه
تا بخوای بجنبی پیرت می کنه

تنهای تنها

                                     

چرا وقتی که  آدم تنها میشه غم و غصه ش قد یک دنیا میشه

  میره یک گوشه ی پنهون میشینه اونجا رو مثل یه زندون میبینه

غم تنهایی اسیرت می کنه تا بخوای بجنبی پیرت می کنه

وقتی که تنها می شم اشک تو چشام پر میزنه

غم میاد یواش یواش خونه ی دل در میزنه

یاد اون شبها می افتم زیر مهتاب بهار                          

بوی جنگل لب چشمه مینشستیم من و یار

میگن این دنیا مثل قدیما نمیشه

دل این آدما زشته دیگه زیبا نمی شه

اون بالا داره ابرا رو چوب میزنه

اشک این ابرا زیاده ولی دریا نمی شه





باران

                     


      

                       

من به2 چیز عشق می ورزم:

 1 تو و دیگری وجود تو.

 به دو چیز اعتقاد دارم:1 خدا ودیگری تو.

 من در این دنیا 2 چیز می خواهم:1 تو ودیگری خوشبختی تو.

 من این دنیا را برای 2 چیز می خواهم: 1 تو و دیگری برای با تو موندن.

 دوست دارم وقتی دلم برات تنگ میشه پشت ابرا برات گریه کنم

پس هر وقت بارون اومد بدون که دلم برات تنگ


 

متون عاشقانه

                                                  

هنگامی که بود نمی دیدم٬هنگامی که می خواند نمی شنیدم!

وقتی دیدم که نبود٬ هنگامی شنیدم که نمی خواند!


 

شگفتا هنگامی که چشمه ای سرد و زلال در کنار گوش تو می جوشد و می نالد٬

 تو در آن هنگام تشنه آتش باشی نه آب!

و هنگامی که آن آب توسط همان آتش که تو تشنه آن بودی بخار شد و به هوا رفت

تو در آن هنگام تشنه آب گردی نه آتش!

 و عمری گداختن در غم نبودن کسی که تا بود در غم نبودن تو می گداخت...


در این دنیای بی حاصل چرا مغرور می گردی

سلیمان گر شوی اخر نصیب مور می گردی




   

 


جمله  من عاشقم این روزا تکراری شده

 

                          یه بهونه واسه گذار بی کاری شده

 

                                                      عاشقی گم شده و عشق دیگه

 

                                                                                اون هویت قدیمو نداره



دوستت دارم،        I love you
چون بیش از هر کیش و آیینی        Because you have done
به رویش من یاری رسانده ای.          More than any creed
فراتر از هر سر نوشتی،          Could have done
شادی را به من ارزانی داشته ای.          To make me good
این همه را هدیه داده ای،            And more than any fate
بی هیچ تماسی،کلامی یا اشارتی.         Could have done
به این کار توانا گشته ای،         To make me happy.
چون خود بوده ای،           You have done it
شاید دوست بودن در نهایت به این معنا باشد.             Without a touch
Without a word
Without a sing
You have done it
By being yourself
Perhaps that is what
Being a friend means
After all.

نامه ی عاشقانه

دیشب که به دیدارم آمدی  دسته ای از گلهای سپید بر سینه خود آویخته بودی بارها خواستم تمنا کنم آنرا به من هدیه دهی.لیکن جرات نکردم.
وقتی از من جدا شدی و در خوابگاه خویش خفتم دیدگانم خواب را از من گریزان نمودند و هنگامیکه شفق سر زد چون نیازمندی برگهایی از دسته گلت را یافتم وآنها را بوییدم.
این برگهای خشکیده خود ارزشی ندارند ولی چون یادبودی از محبت و عشق تو هستند بجای گل و شیشه عطر از آنها نگهداری میکنم تا روزیکه دگر باره بدیدارم بیایی و دلم از نگریستن رخساره همچون برگ گلت آرام گیرد.
پرتو سحرگاهی از پنجره من میتابد و از جانب تو پیام می آورد:
آنچه به دست گرفته ای چیست؟
پاسخ میدهم: این یک شاخه گل یا ریحان و گلاب نیست ولی چون از محبوب به یادگار مانده برای من عزیز است.
آنگاه بر جای خویشتن نشسته می اندیشم:
این یادبود وصال را من در کجا نگاهداری نمایم؟
همه آرایش و زینت ها را به کناری نهاده و با یاد تو که دل از من ربوده ای گوشه ای را بر گزیدم چه زینتی بالاتر از انکه بازمانده دسته گل یاسمنی را که بر سینه داشتی اینک بر روی قلب من قرار گرفته است و مرا به شکیبایی میخواند.
تو ای گل زیبای من که دلی آکنده از درد داری و خواب بر وجودت سایه انداخته است مگر به تو نگفته اند زیبایی و شکوه گل بیشتر به خاطر آن است که در دامان خاری جای دارد؟
بیدار شو و وقت را گرامی بشمار...برخیز و به یار آور که در کنار سنگ ها مردی تنها و بیکس بانتظار تو نشسته که هرگز نباید او را بفریبی چه میشود اگر به سوی او روان شوی و هنگامیکه تنها چهره دلارای تو را در نظر خویش مجسم کرده است حقیقت را در برابرش آشکار سازی بنوای گام های خود از رویایی که او را در بر گرفته است برهانی تا وی محبوبش را لختی در آغوش گیرد.
دست در دست هم نهاده دیدگانمان را به هم دوخته ایم زیرا سرنوشت اینطور میخواست که ما هم لحظه ای از شراب ابدیت سر مست شویم .
طلیعه خورشید و بوی سکر افرین گلها به ما نوید جوانی و کامرانی میدهند و این عشق که میان ما استوار گردیده است به اندازه ترانه های روستایی که از بیکران دور بگوش میرسد ساده و بی آلایش است.
یاسمن هایی که به خاطر من چیده و از آنها دسته گلی آراسته ای به من میگویند بیدار باش که این ارمغان با دادن و باز پس گرفتن نگاه شرمساری توام است.
او لختی بر تو لبخند خواهد زد و دمی شرمگین لب بر لبت خواهد فشرد و زمانی نیز بی سبب از خود بی خود خواهد شد.اما من میگویم عشق من و تو از ترانه هایی که برایت خواندم و آنها را بخاطر تو سرودم بی زنگارتر است.
ساعتی خوشتر از این دم که ما موجودیت یکدیگر را احساس مینماییم وجود ندارد و آنچه را که امکان ناپذیر و محال میدانند در میان من وتو نیست حتی در ماورای این طلسم سایه ای ما را تهدید نمیکند.

بستر عشق

    

امشبم مثه همه ی شبا حریر عشقتو می پوشم و تنمو فقط به ماه  صورت تو نشون می دم و بی پروا و عاشق خودمو به تو می سپارم و می دونم دستت چه جوری با حرکت روی سایه روشن های نور ماه روی بدنم حرکت می کنه و منو به اوج لذت می رسونه....

                                                                                          آه............  

                                                                        

گیرم بازم بیای و از عاشقی بخونی ...

 گیرم بازم بیای و از عاشقی بخونی .............گیرم تا دنیا دنیاست بخوای پیشم بمونی ...................روزه غمم نبودی خوشیت با دیگرون بود ..................منو به کی فروختی ؟ اون از ما بهترون بود ...............میای بیا ولی دل حیف دیگه خیلی دیره .............. حالا که خاطراتت یکی یکی میمیره ...........کی گفته بود که تنهام وقتی تورو ندارم ............ بازم میگم بدونی منم خدایی دارم ............برگشتی اما انگار تو باختی تویه بازی .............غرورتم شکستن بچیت داری مینازی ................غرور


دنیا را بد ساخته اند ... کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد ... کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری ... اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ... و این رنج است ...



همیشه برا کسی بخند که میدونی به خاطر تو شاد میشه * واسه کسی گریه کن که میدونی وقتی غصه داری و اشک میریزی واست اشک میریزه * واسه کسی غمگین باش که در غمت شریکه * عاشق کسی باش که دوستت داره


انقدر در گفتن یک حرف حاشیه رفتم وبه جای نوشتن تنها یک کلمه گوشه ی دفتر خاطراتت شعر های حاشیه ای نوشتم !!!! تا عاقبت در حاشیه چشم هایت افتادم حالا که حاشیه نشینی را تجربه می کنم بگذار فقط یک حرف حاشیه ای دیگر بزنم دوستت دارم


اگر کلید قلبی را نداری قفلش نکن اگر خداحافظی در راه است سلام نکن اگر دستی را گرفتی رهایش نکن



عشق حتی زمانی که آسیب ببیند نمی‌تواند آسیب برساند. عشق صبور، بخشاینده و وفادار است. عشق اعتماد می‌کند و می‌بخشد بی‌آن که به فکر گرفتن باشد.

قلـــــــــــــــــه

دوست دارم در میان آنانکه در رویایند


 و در پی دست یافتن به رویا هایشان


 کوچکترین باشم...


 و میان آنها که نه رویایی دارند و نه آرمانی


 بزرگترین نباشم.


 نیازمند ترین مردم به دلسوزی آن کسی است که


 رویاهایش را به طلا و نقره بدل میکند.


 همه ما راه صعود را در پیش گرفته


  و برصخره آمال و آرزوها می رویم


 تا به قله برسیم..

دل شکسته و سوخته

کس حال من سوخته جز شمع نداند کو بر سر من شب همه شب اشک فشاند
دلبستگی هست مرا با وی از آنروی کز سوخته حالی بمن سوخته ماند
گر خسته شوم بر سر من زنده بدارد ور تشنه شوم در نظرم سیل براند
زنجیر دل تافته را در غم و دردم گر رشته‌ی جانست بهم در گسلاند
بیرون ز من دلشده و شمع جگر سوز سر باختن و پای فشردن که تواند
گر شمع چراغ دل من بر نفروزد شبهای غم هجر بپایان که رساند
آنکس که چو شمعم بکشد در شب حیرت از سوختن و ساختنم باز رهاند
حال جگر ریش من و سوز دل شمع هر کس که نویسد ز قلم خون بچکاند
از شمع بپرسید حدیث دل خواجو

کاندوه دل سوختگان سوخته داند

اشعار عاشقانه

تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گل وار به پایم شکستی

قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی

پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

گذشت روزگاری از اون لحظه ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب

در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به پایت شکستم

تو از این شکستن خبرداری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه

تو دونسته بودی، چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی، از عشق پرپرم من

تا گفتم کی هستی، تو گفتی یه بی تاب
تا گفتم دلت کو، تو گفتی که دریاب

قسم خوردی بر ماه ، که عاشقترینی
تو یک جمع عاشق ، تو صادقترینی

همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای مبادا دروغ گفت

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری

من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری 



عشق.

سنگی تراشیده

به اکلیل آغشته

برجسته

فرونشسته

تصویر وحشی ترین غرورها

تندیس کولی ترین بیگانگی ها:

از پیکر تو حرف میزنم

مذاب غمگین ترین غروب

مرجان سوخته ی رویایی ترین اعماق

شکوفه درشت غریب ترین درخت

یک ستاره

یک بوته ی عقیق:

سخن از لبهای توست

دو موج سرد کوچک

دو پرنده معصوم

دو آرامش شیر گونه

دو بادبان دور

دو پناهگاه ابدی:

دست های تو

آرامترین باران

نرم ترین فواره

ساکت ترین ابهام

کبود ترین گرداب مفقود

رباینده ترین وزش مرموز

طوفان مرگ:

نگاه تو

من ترا سرود کرده ام

من ابدیتی را سرود کرده ام

من از ابدیتی ابدیتی پرداخته ام

فرشتگانی سپید پوش

در طواف جاودانه ی شبی مدور:

چشم ترا میگویم